سفیر سیمرغ، وبلاگ تخصصی ادبیات فارسی

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد...

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد...
حتما شما هم این مصرع زیبا را زیاد شنیده اید ولی بقیه شعر را خیلی ها نمی دانند و شاعر آن را نمی شناسند .
این شعر از آقای دکتر محمود اکرامی فر هست . ایشون مجموعه شعری دارند به نام دریا تشنه است .این سروده زیبا را تقدیم می کنم به همه شیفتگان مولا أمیرالمؤمنین علی علیه السلام و عیدی من به شما دوستان محترم.
.... از بیابان بوی گندم مانده است
عشق روی دست مردم مانده است
آسمان بازیچه ی طوفان ماست
ابر نعش آه سرگردان ماست....
باز هم یک روز طوفان می شود
هر چه می خواهد خدا آن می شود
می روم افتان و خیزان تا غدیر
باده ها می نوشم از جوشن کبیر
آب زمزم در دل صحرا خوش است
باده نوشی از کف مولا خوش است
فاش می گویم که مولایم علیست
آفتاب صبح فردایم علیست
هر که در عشق علی گم می شود
 مثل گل محبوب مردم می شود
تا علی گفتم زبان آتش گرفت
پیش چشمم آسمان آتش گرفت
آسمان رقصید و بارانی شدیم
موج زد دریا و طوفانی شدیم
بغض چندین ساله ی ما باز شد
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
یا علی گفتیم و دریا خنده کرد
عشق ما را باز هم شرمنده کرد



:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: شعر،ادبیات معاصر،عید غدیر,
نويسنده : ....


داستان امروز

داستان دکتر ایشان

پزشک وجراح مشهور (د. ایشان) روزی برای شرکت دریک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد، باعجله به فرودگاه رفت..

بعدازپرواز ناگهان اعلان کردندکه بخاطر اوضاع نامساعدهوا ورعدوبرق وصاعقه، که باعث ازکارافتادن یکی ازموتورهای هواپیماشده ، مجبوریم فروداضطراری درنزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم..

دکتربلافاصله به دفتراستعلامات فرودگاه رفت وخطاب به آنهاگفت:
من یک پزشک متخصص جهانی هستم وهردقیقه برای من برابر باجان خیلی انسانها هاست وشمامیخواهیدمن 16ساعت تواین فرودگاه منتظرهواپیمابمانم؟

یکی ازکارکنان گفت جناب دکتر، اگرخیلی عجله داریدمیتونیدیک ماشین دربست بگیریدتامقصدشماسه ساعت بیشترنمانده است..

دکتر ایشان باکمی درنگ پذیرفت وماشینی راکرایه کردوبراه افتادکه ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شدوبارندگی شدیدی شروع شد بطوریکه ادامه دادن برایش مقدورنبود ساعتی رفت تااینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته وکوفته ودرمانده وباناامیدی براهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه اورابه خود جلب کرد..

کنار اون کلبه توقف کرد ودر را زد، صدای پیرزنی راشنید .
-بفرما داخل هرکه هستی..دربازاست...
دکتر داخل شد وازپیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهدازتلفنش استفاده کند،..

پیرزن خنده ای کرد وگفت:.کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برقی هست ونه تلفنی...ولی بفرما واستراحت کن وبرای خودت استکانی چای بریزتاخستگی بدرکنی وکمی غذاهم هست بخور تاجون بگیری..

دکترازپیرزن تشکرکرد ومشغول خوردن شد، درحالیکه پیرزن مشغول خواندن نماز ودعابود..که ناگهان متوجه طفل کوچکی شدکه بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود، که هرازگاهی بین نمازهایش اورا تکان میداد.

پیرزن مدتی طولانی به نمازودعامشغول بود، که دکتر روبه اوگفت:
... بخدا من شرمنده این لطف وکرم واخلاق نیکوی توشدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.

پیرزن گفت:
واما شما،..رهگذری هستیدکه خداوند به ماسفارش شمارا کرده است..
ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا...

دکترایشان گفت:چه دعایی؟

گفت:
این طفل معصومی که جلوچشم شماست نوه من هست که نه پدر داره ونه مادر، به یک بیماری مزمنی دچارشده که همه پزشکان اینجا ازعلاج آن عاجزهستند..

به من گفته اندکه یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که اوقادر به علاجش هست ،..ولی اوخیلی ازمادورهست ودسترسی به او مشکل هست ومن هم نمیتوانم این بچه را پیش اوببرم..

میترسم این طفل بیچاره ومسکین خوار وگرفتارشود..پس ازالله خواسته ام که کارم راآسان کند..!

دکترایشان درحالیکه گریه میکردگفت:
به والله که دعای تو، هواپیماها را از کار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن و اداشت..

تا اینکه من دکتر رابسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که الله عزوجل بایک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند.. و بسوی آنها روانه میکند.

وقتی که دستها ازهمه اسباب کوتاه میشود، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می ماند.

« وقال ربكم ادعوني استجب لكم ... »
باتشکر از دکتر لبافی نژاد بابت ارسال داستان



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه، ،
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه،دعا،استجابت دعا،,
نويسنده : ....