سفیر سیمرغ، وبلاگ تخصصی ادبیات فارسی

پرواز

 

 

 

 

پرواز

گاهی میانِ خلوتِ جمع ،
یا در انزوای خویش ،
موسیقیِ نگاهِ تو را گوش می‌کنم!
وز شوقِ این محال ،
که دستم به دستِ توست،
من جای راه رفتن
پرواز می‌کنم ...!

"فریدون مشیری"

 

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: پرواز, شعر, فریدون مشیری, شعر معاصر,
نويسنده : ....


بهار

تو

                  تماشا کن

که بهار دیگر

                           پاورچین                      

                                        پاورچین

از دل تاریکی

                                می گدرد

و تو

                در خوابی

و پرستوها می خوابند

و تو

               می اندیشی

                                     به بهار دیگر

و به یاری دیگر...................

 

 

حمید مصدق

                     



:: موضوعات مرتبط: شعر، شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: بهار , حمید مصدق, شعر,
نويسنده : ....


در ستایش امام دوازدهم(عج)

دیوان اشعار وحشی بافقی »

 

ســــپــــهـــر قـــصـــد مـــن زار نـــاتــــوان دارد کـه بـر مـیـان کـمـر کـیـن ز کـهـکـشـان دارد
جـــفــای چـــرخ نــه امــروز مــی رود بـــر مــن بـــه مـــا عـــداوت دیــریــنــه در مــیــان دارد
اگـر نـه تــیـر جــفــا بــر کـیـمـنـه مـی فــکــنـد چـــرا ســپـــهــر ز قــوس قــزح کــمــان دارد
بـه کـنج بـی کـسـی و غـربـتـم من آن مرغـی کـه ســنـگ تــفــرقـه دورش ز آشــیـان دارد
مـنـم خــرابــه نـشــیـنـی کـه گـلـخــن تــابــان بـه پـیـش کـلـبـه مـن حـکـم بــوسـتـان دارد
مـنـم کـه سـنـگ حـوادث مـدام در دل سـخـت بــه قـصـد سـوخــتــنـم آتــشـی نـهـان دارد
کــســی کــه کــرد نـظــر بــر رخ خــزانـی مـن ســرشــک دمــبـــدم از دیــده هــا روان دارد
چـــه ســازم آه کــه از بـــخــت واژگــونــه مــن بـعـکـس گشـت خـواصـی کـه زعـفـران دارد
دلــا اگــر طــلــبـــی ســـایــه هــمــای شــرف مــشـــو مــلــول گــرت چـــرخ نــاتـــوان دارد
ز ضعف خویش برآ خوش از آن جهت که همای ز هر چـه هسـت تـوجـه بـه اسـتـخـوان دارد
گــرت دهــد بــه مــثــل زال چــرخ گــرده مــهـر چــو سـگ بــر آن نـدوی کـان تــرا زیـان دارد
بـــدوز دیـــده ز مـــکـــرش کـــه ریــزه ســـوزن پـــی هــلـــاک تـــو انــدر مـــیــان نـــان دارد
کــســی ز مــعــرکــه هــا ســرخ رو بــرون آیـد که سینه صاف چو تیغ است و یک زبان دارد
چـو کـلـک تـیره نـهادی کـه مـی شـود دو زبـان هـمـیـشـه روسـیـهـی پــیـش مـردمـان دارد

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: دیوان اشعار وحشی بافقی, ستایش, امام دوازدهم «ع‎, شعر, دیوان »‎,
نويسنده : ....


آغاز کار به نام خدا در ادبیات

مخزن الاسرار نظامی

بسم الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
فاتحۀ فکرت و ختم سخن
نام خدای است بر او ختم کن
پیش وجود همه آیندگان
 بیش بقای همه پایندگان
سابقه سالار جهان قِدم
 مُرسله پیوند گلوی قلم
 
 
خسرو و شیرین نظامی
به نام آنکه هستی نام ازو یافت
فلک جنبش، زمین آرام ازو یافت
خدایی کافرینش در سجودش
گواهی مطلق آمد بر وجودش
جواهر بخش فکرتهای باریک
به روز آرندۀ شبهای تاریک
غم و شادی نگار و بیم و اُمّید
شب و روز آفرین و ماه و خورشید
 
 
لیلی و مجنون نظامی
ای نام تو بهترین سر آغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم
ای هیچ خطی نگشته ز اوّل
بی حجت نام تو مسجّل
ای هست کن اساس هستی
کوته ز درت دراز دستی
ای هفت عروس نه عماری
بر درگه تو به پرده داری
ای هر چه رمیده وآرمیده
در کن فیکون، تو آفریده
ای محرم عالم تحیّر
عالم ز تو هم تهیّ و هم پر
از ظلمت خود رهاییم ده
با نور خود آشناییم ده


هفت پیکر نظامی
ای جهان دیده بودِ خویش از تو
هیچ بودی نبوده پیش از تو
در بدایت، بدایتِ همه چیز
در نهایت، نهایتِ همه چیز
ای برآرندۀ سپهر بلند
انجم افروز و انجمن پیوند
آفرینندۀ خزانۀ جود
مبدع و آفریدگار وجود
 
 

برگرفته ازhttp://www.adabiatsemnan.blogfa.com


:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: شعر,
نويسنده : ....


در رثای امام حسین (ع)

قال شاعر فی رثاء الحسین (ع):

ما اٍن بقیت من الهوان علی الثری           ملقی ثلاثا فی ربی و وهاد

الا لکی تقضی علیک صلاتها                   زمر الملايک فوق سبع شداد



:: موضوعات مرتبط: تصاویر، متن ادبی، شعر، ادبیات حماسی، ،
:: برچسب‌ها: مرثیه ای برای امام حسین علیه السلام, شعر, مرثیه, سوگواری,
نويسنده : ....


سخت آشفته و غمگین بودم

  به خودم می گفتم:

بچه ها تنبل و بد اخلاقند
 
دست کم میگیرند
   
درس ومشق خود را…
   
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم

 

 و نخندم اصلا

  تا بترسند از من

 

   و حسابی ببرند…

 
خط کشی آوردم،

 

درهوا چرخاندم…
   چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
 
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
 
 اولی کامل بود،
 
دومی بدخط بود
  بر سرش داد زدم…
  سومی می لرزید…
 
 خوب، گیر آوردم !!!
 
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود…
دفتر مشق حسن گم شده بود
 
  این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید…
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
 

” به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند”

” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را…
 
 
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
 
او تقلا می کرد
  چون نگاهش کردم
 
 ناله سختی کرد…
 
  گوشه ی صورت او قرمز شد

 



:: موضوعات مرتبط: متن ادبی، ،
:: برچسب‌ها: شعر,
نويسنده : ....


زندگینامه مولوی 2

داستان آشنایی با شمس 

وی همچنانکه گفتیم یک لحظه از تربیت خود غافل نبوده، تاریخ اینچنین می‌نویسد که روزی شمس وارد مجلس مولانا می‌شود. در حالی که مولانا در کنارش چند کتاب وجود داشت. شمس از او می‌پرسد این که اینها چیست؟ مولانا جواب می‌دهد قیل و قال است. شمس می‌گوید و ترا با اینها چه کار است و کتابها را برداشته در داخل حوضی که در آن نزدیکی قرار داشت می‌اندازد. مولانا با ناراحتی می‌گوید ای درویش چه کار کردی برخی از اینها کتابها از پدرم رسیده بوده و نسخه منحصر بفرد می‌باشد. و دیگر پیدا نمی‌شود؛ شمس تبریزی در این حالت دست به آب برده و کتابها را یک یک از آب بیرون می‌کشد بدون اینکه آثاری از آب در کتابها مانده باشد. مولانا با تعجب می‌پرسد این چه سرّی است؟ شمس جواب می‌دهد این ذوق وحال است که ترا از آن خبری نیست. از این ساعت است که حال مولانا تغییر یافته و به شوریدگی روی می‌نهد و درس و بحث را کناری نهاده و شبانه روز در رکاب شمس تبریزی به خدمت می‌ایستد. و به قول استاد شفیعی کدکنی تولدی دوباره می‌یابد.

هر چند که مولوی در طول زندگی شصت و هشت ساله خود با بزرگانی همچون محقق ترمذی،
شیخ عطار، کمال الدین عدیم و محی الدین عربی حشر و نشرهایی داشته و از هر کدام توشه‌ای براندوخته ولی هیچکدام از آنها مثل شمس تبریزی در زندگیش تاثیر گذار نبوده تا جائیکه رابطه‌اش با او شاید از حد تعلیم و تعلم بسی بالاتر رفته و یک رابطه عاشقانه گردیده چنانکه پس از آشنایی با شمس، خود را اسیر دست و پا بسته شمس دیده است.

پس از غیبت شمس از زندگی مولانا، با صلاح الدین زرکوب دمخور گردید، الفت او با این عارف ساده دل، سبب حسادت عده‌ای گردید. پس از مرگ صلاح الدین، حسان الدین چلبی را به عنوان یار صمیمی خود برگزید. که نتیجه همنشینی مولوی با حسام الدین،
مثنوی معنوی گردیده که حاصل لحظه‌هایی از همصحبتی با حسام‌الدین می‌باشد. علاوه بر کتاب فوق ایشان دارای آثار منظوم و منثور دیگری نیز می‌باشند که در زیر به نمونه‌هایی از آنها اشاره می‌شود:

 آثار مولانا

  • مثنوی معنوی که به زبان فارسی می باشد.
  • غزلیات شمس، غزلیاتی است که مولانا به نام مراد خود شمس سروده است.
  • رباعیات: حاصل اندیشه‌های مولاناست.
  • فیه ما فیه: که به نثر می‌باشد و حاوی تقریرات مولانا است که گاه در پاسخ پرسشی است و زمانی خطاب به شخص معین.
  • مکاتیب: حاصل نامه‌های مولاناست.
  • مجالس سبعه: سخنانی است که مولانا در منبر ایراد فرموده است.


بالاخره روح ناآرام جلاالدین محمد مولوی در غروب خورشید روز یکشنبه پنجم جمادی الاخر سال 672 هـ قمری بر اثر بیماری ناگهانی که طبیبان از درمان آن عاجز گشتند به دیار باقی شتافت.

منابع

  1. محمدرضا علی قلی زاده، گلچین غزلیات شمس تبریزی، چاپ خورشید، زمستان 71
  2. رضا قلی خان هدایت، چشمه خورشید، ناشر کتاب نمونه، بهار 1368
  3. عسگر اردوبادی، دیوان شمس تیریزی، چاپ 1335
  4. دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، غزلیات شمس ، انتشارات امیر کبیر ،چاپ هفدهم 1383

 



:: موضوعات مرتبط: نقد و تحلیل، شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: شعر, زندگی نامه مولانا,
نويسنده : ....


زندگینامه مولوی 1

 شرح زندگی

جلال الدین محمد در ششم ربیع الاول سال 604 هجری (قرن هفتم) در شهر بلخ دیده به جهان گشود، ایشان اجدادش همه اهل خراسان بوده‌اند. پدرش نیز محمد نام داشته سلطان العلماء خوانده می‌شد و به بهاءالدین ولدبن ولد مشهور، پدرش مردی سخنور بوده، مردم بلخ علاقه فراوانی بر او داشته که ظاهرا همان وابستگی مردم به بهاء ولد سبب ایجاد ترس در محمد خوارزمشاه گردیده است. که در نتیجه آن، مهاجرت بهاءالدین ولد به قونیه گردید. اما از بدشناسی در آنجا نیز تحت مخالت امام فخررازی که فردی بانفوذ در دربار خوارزمشاه بود قرار گرفت.

القاب وی

با لقبهای خداوندگار، مولانا، مولوی، ملّای روم و گاهی با تخلص خاموش در میان فارس زبانان شهرت یافته است.

مسافرتهای وی

جلال الدین محمد در سفر زیارتی که پدرش از بلخ به آن عازم گردید پدرش را همراهی نمود، در طی این سفر در شهر نیشابور همراه پدرش به دیدار شیخ فریدالدین عطار عارف و شاعر شتافت. ظاهرا شیخ فریدالدین سفارش مولوی را در همان کودکیش (6 سالکی یا 13 سالگی ) به پدر نمود. در این سفر حج علاوه بر نیشابور در بغداد نیز مدتی رحل اقامت گزید و ظاهرا به خاطر فتنه تاتار از بازگشت به وطن منصرف گردیده و بهاء الدین ولد در آسیای صغیر ساکن شد. اما پس از مدتی براساس دعوت علاء الدین کیقباد به شهر قونینه بازگشت.

ازدواج وی

جلال الدین محمد در هجده سالگی با گوهر خاتون دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج نمود که حاصل این ازدواج سه پسر و یک دختر بود. پس از فوت پدرش بهاء ولد راه پدر را ادامه داده و به هدایت و ارشاد مردم عمر خود را سپری نمود.

سفر برای تحصیلات تکمیلی

مولوی در عین حالی که مردم را تربیت می‌نمود از خودش نیز غافل نبوده تا جایی که وقتی موفق به دیدار محقق ترمذی گردید خود را شاگرد او کرده از تعلیمات و ارشادات او نهایت بهره‌ها را برده و علی الظاهر و به تشویق همین استادش برای تکمیل معلوماتش رنج سفر به حلب را برخود آسان نموه و عازم شهر حلب گردید. ایشان در شهر حلب علم فقه را از کمال الدین عدیم فرا گرفت و پس از مدتی که به شهر دمشق رفت از دیدار با محی الدین عربی، عارف و متفکر زمانش نیز کمال استفاده‌ها را برده و از آنجا عازم شهر قونیه گردیده و بنابه درخواست سید برهان الدین طریق ریاضت را در پیش گرفت. پس از مرگ محقق ترمذی به مدت 5 سال مدرس علوم دینی گردید که نتیجه آن تربیت چهارصد شاگرد می‌باشد.

 



:: موضوعات مرتبط: ایران، نثر، شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: شعر, زندگی نامه مولانا,
نويسنده : ....


شعری از شیخ بهائی

همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن              همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه سروپا برهنه رفتن                 دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن         ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن     ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر نباشد          که به روی ناامیدی در بسته باز کردن



:: موضوعات مرتبط: شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: شعر,
نويسنده : ....


انواع شعر از نظر قالب یا صورت Form
مقدمه

 منظور از قالب یک شعر، شکل آرایش مصراعها و نظام قافیه آرایی آن است. شعر به مفهوم عام خود نه در تعریف می گنجد و نه در قالب، ولی هم چنان که پیشتر و در بحث قوانین هم دیدیم، شاعران و مخاطبان آنها، به مرور زمان به تفاهم هایی رسیده اند و بدون این که در این تفاهم مجبور باشند، شکلهایی خاص را در مصراع بندی و قافیه آرایی شعر به رسمیت شناخته اند.


به این ترتیب در طول تاریخ، چند قالب پدید آمده و شاعران کهن ما کمتر از محدوده این قالبها خارج شده اند. فقط در قرن اخیر، یک تحوّل جهش وار داشته ایم که اصول حاکم بر قالبهای شعر را تا حدّ زیادی دستخوش تغییر کرده است.

1- قالبهای کهن

در قالبهای کهن، شعر از تعدادی مصراع هموزن تشکیل می شود. موسیقی کناری نیز همواره وجود دارد و تابع نظم خاصی است.
هر قالب، فقط به وسیله نظام قافیه آرایی خویش مشخّص می شود و وزن در این میان نقش چندانی ندارد. از میان بی نهایت شکلی که می توان برای قافیه آرایی تعدادی مصراع داشت، فقط حدود ده دوازده شکل باب طبع شاعران فارسی قرار گرفته و به این ترتیب، ده دوازده قالب شعری رایج را پدید آورده است که ما بدانها اشاره می کنیم.
1-قصیده
2-مثنوی
3-غزل
4-قطعه
5-ترجیع بند
6-ترکیب بند
7-مسمط
8-مستزاد
9-رباعی
10-دو بیتی
11-چهارپاره

2- قالبهای نوین

تا اوایل قرن حاضر هجری خورشیدی، شاعران ما دو اصل کلی تساوی وزن مصراعهای شعر و نظم ثابت قافیه ها را رعایت کرده اند و اگر هم نوآوری ای در قالبهای شعر داشته اند، با حفظ این دو اصل بوده است. در آغاز این قرن، شاعرانی به این فکر افتادند که آن دو اصل کلّی را به کنار نهند و نوآوری را فراتر از آن حدّ و مرز گسترش دهند. شعری که به این ترتیب سروده شد، شکلی بسیار متفاوت با شعرهای پیش از خود داشت.
در این گونه شعرها، شاعر مقیّد نیست مصراعها را وزنی یکسان ببخشد و در چیدن مصراعهای همقافیه، نظامی ثابت را ـ چنان که مثلاً در غزل یا مثنوی بود ـ رعایت کند. طول مصراع، تابع طول جمله شاعر است و قافیه نیز هرگاه شاعر لازم بداند ظاهر می شود. در این جا آزادی عمل بیشتر است و البته از زیبایی ویژه موسیقی شعر کهن هم خبری نیست.
پدیدآورنده جدی این قالبها را نیما یوشیج می شمارند،. البته پیش از نیما یوشیج نیز اندک نمونه هایی از این گونه شعر در دور و کنار دیده شده است، ولی نه قوّت آن شعرها در حدّی بوده که چندان قابل اعتنا باشد و نه شاعران آنها با جدّیت این شیوه را ادامه داده اند.
نوگرایی نیما و پیروان او، فقط در قالبهای شعر نبود. آنها در همه عناصر شعر معتقد به یک خانه تکانی جدّی بودند و حتّی می توان گفت تحوّلی که به وسیله اینان در عناصر خیال و زبان رخ داد، بسی عمیق تر و کارسازتر از تحوّل در قالب شعر بود.
شاعران کهن سرا می کوشیدند نظام موسیقیایی را حفظ کنند هرچند در این میانه آسیبی هم به زبان و خیال وارد شود و شاعران نوگرا می کوشند آزادی عمل خویش در خیال و زبان را حفظ کنند هرچند آسیبی متوجه موسیقی شود. پس می توان گفت پیدایش شعر نو، ناشی از یک سبک و سنگین کردن مجدّد عناصر شعر و ایجاد توازنی نوین برای آنها بوده است.

1-قالب نیمایی
2-شعر آزاد
3-شعر منثور

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، نثر، ،
:: برچسب‌ها: شعر,
نويسنده : ....


شعر

دل من دیر زمانی است

که می پندارد: دوستی نیز گلی است

مثل نیلوفر و ناز، ساقه ترد ظریفی دارد.

بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد

جان این ساقه نازک را دانسته بیازارد!



:: موضوعات مرتبط: شعر، شعر، ،
:: برچسب‌ها: شعر,
نويسنده : ....


سهراب

سهراب، گفتی چشم ها رو باید شست!
شستم ولی...
گفتی جور دیگر باید دید!
دیدم ولی...
گفتی زیر باران باید رفت!
رفتم ولی او نه
..

چشم های خیس و شسته ام را،

نه نگاه دیگرم را

هیچ کدام را ندید
فقط در زیرباران

با طعنه ای خندید و گفت:دیوانه ی باران زده......!!!



:: موضوعات مرتبط: نقد و تحلیل، شعر، شعر، ،
:: برچسب‌ها: شعر, سهراب,
نويسنده : ....


شعر زندگي چيست؟؟



شعر«زندگی یعنی چه؟» از سهراب سپهری

  شب آرامی بود
 می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
 زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
                                 سهراب سپهری

منبع:hsaffar.blogfa.com



:: موضوعات مرتبط: شعر، انواع ادبی، شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: شعر, سهراب سپهري,
نويسنده : ....


شعر

مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگی‌اش آب کـند دریا را
آب روشن شد و عکـس قمر افتاد در آب
ماه می‌خواست که مهتاب کند دریا را
تشنه می‌خواست ببیند لـب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را
کوفه شد علقمه، شقّ القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را
تـا خجالت بکشد، سرخ شود چهره آب
زخم می‌خورد که خوناب کند دریا را
ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را
آب مهریّه ی گل بود والّا خـورشید
در توان داشت که مرداب کند دریا را
روی دست تو ندیده است کسی دریا را
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را
سید حمید رضا برقعی 



:: موضوعات مرتبط: شعر، شعر، ادبیات حماسی، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: شعر, حضرت عباس(س), برقعی,
نويسنده : ....


غزلي براي ارتحال امام

ای روح بلند عارفانه                     فریاد رسای این زمانه

با نام تو نامه رهایی                    گردید روان به هر کرانه

این قرن به نام تو مزیّن                 گردیده دگر همه فسانه

از نام ‌تو شعر و عشق و عرفان      زد بر دل عاشقان جوانه

اندوه و غم ات مرا شکسته           تا کرد اَجل تو را نشانه

داریم به دل غم فراغت                با آن همه گریه شبانه

خود سینه به آتشی سپردست      کز هجر تو می کشد زبانه

کی یاد تو می رود زخاطر              خرداد بود فقط بهانه

تا اشک زچشم خود فشانم           با خواندن شعر و هم ترانه

بعد از تو همیشه سرد مانده است   هم شهر و همی درون خانه

باشد زغم جدایی تو                     هر لحظه به هر کجا نشانه

فریاد زند زجان جماران                  چون پیر نشد به آشیانه

در آتش غم نشسته تهران            از خطّ شمال تا خزانه

زآنروی که چهره امام اش             پنهان شده نیست در میانه

رفته است خمینی از بر ما           کی می رود از دل آن یگانه

صابر به شفاعتش امیدی دارد        به جهان جاودانه

 

رحلت آقا خمینی گریه کن

گریه کن ابر بهاری گریه کن           با من از این سوگواری گریه کن

دل ندارد طاقت هجران او           با دل من خود به یاری گریه کن

در فراق چهره مولای خویش           نایداز من هیچ کاری گریه کن

چون دهم شرح غم اش را با کسی           تا همیشه، سوگواری گریه کن

دل به عشق اش داده ام دلداده ام           بهر این دل، دلفکاری گریه کن

می رسد خرداد و داداز یادِ او           کی توانم بردباری گریه کن

سالیانی می رود بی روی او           برجهان و نابِکاری گریه کن

دست ما از دامنش کوتاه شد           زان ما شد بی قراری گریه کن

صابر از دل کی رود اندوه او           در عزایش غصّه داری گریه کن

از خمینی درس دینداری بگیر           برچنان صبر و صبوری گریه کن

محمدتقي صابري

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: غزل, ارتحال امام خمینی(ره), محمد تقی صابری, شعر,
نويسنده : ....


شعری زیبا از دکتر محمد نوید بازرگان

پیک زمحریر

باز سپید پیر ، در جنگل بلوط ، چرخی زد و نشست

بر دوش یک درخت

آرام و کنجکاو لختی به هم نهاد پلک نخفته را

سر زیر بال برد ، در فکر یک سؤال کارام و خواب از او

چندی ربوده بود:

این پچ پچ از کجاست؟ این همهمه ز چیست؟

این لرزه ی ظریف ، کاندر تن زمین ، چون یک تب خفیف ، احساس می شود!

حتی بلوط پیر ، در زیر پنجه ی ، پر اقتدار باز ،

در کار لرزه ای از حرم یک تب است.

باز سپید پیر - این پیک زمهریر - گردن کشید و دید

دستان آفتاب ، شولای برف را از شانه های کوه ، در حال کندن است

سبزینه ی حیات بر جعد کوهسار

و آهنگ نوبهار درساز جنگل است.

دید این نمی شود ، یک رستخیز سبز ، یک اتفاق نرم!

دیگر نمانده است جای درنگ بیش.

باید که برکشید زین ورطه رخت خویش!

باز سپید پیر پرهای نقره گون آهسته باز کرد

بر دوش نرم باد ناچار و نا امید خود را سوار کرد

جنگل بماند و باز مرغان نوبهار

یک لحظه ی دگر در عمق آسمان ، درحوض لاجورد

از خاطرات سرد جز لکه ای سپید چیزی دگر نبود.

دکتر محمد نوید بازرگان



:: برچسب‌ها: دکتر محمد نوید بازرگان, شعر, معاصر, پیک زمحریر,
نويسنده : ....


دو غزل از دکتر محمد رضا روزبه .....

مـن آواره­ ی نـاکـجـــــایـی­ تــریــن ردّپــــایــم

چه بـی انتهـــایم خـدایــا، چه بی ­انتهــــایـم

مـــرا دارد از خــود تهــی می­ کنــــد ذرّه ذرّه

همان حسّ گنگی که می­ جوشد از ژرفنایم

پُــــرم از غریبـیّ و لبـــریزم از بـی ­شکیبــی

خدایـا نمی­ دانـم امشـب کی­ام، در کجــایم

من و جستجوی تو ای نبض پنهان هسـتی

کجــای زمیــن و زمــانی؟ بگـــو تـا بیــــایم

بگــو از کجـای دلــم می ­وزی، سایه­ روشـن

کـه مـن بــا غریبــانگـی­ های تـو آشنــــایـم 

کبودای زخمی که گل می­ کنی در سـکوتم

بنفشای بغضی که سر می­ کشی از صدایم

چو یک قاصـدک در پریشانی دسـت طوفان

در آشــوب بی ­ســـاحل یـادهـایت، رهـــایم

چو فانوس چشـمانم از آتش و انتظار است

بیــــا، ورنـه تا صبـح می­ پـژمـرد روشنـــــایم

هنــوز این منـم خیــره بر امتـــداد همیشه

که روزی تـو می­ آیی از آن­سوی لحظه­ هایم

******************************

 بیـــا کــه در پــس دیــوارها دلـم پوسید                  از ایـن تـوالـــی و تکـــرارها دلـم پوسید

بیـــا و پنجــره هـای همیشـه را وا کـن                     به سمت کوچه ی دیدارها، دلم پوسید

مــرا بـه آبــی پــروازهـا ببـــر یک صبــح                     که در سکـوت شب غـارها دلـم پوسید

نگاه صیقلی ات کو در این تکـدّر ســـرد                     ز بـس تـراکــــم زنگــارهـا، دلـم پوسـید

به چارگوشـه ی این عنکبوتخانه ی کور                     میــان کشمکــش تـــارهـا دلـم پـوسید

ببــار بر عطش زخـم های تشنه ی من                     کــه در عقیــــم نمکــزارهـا دلـم پوسید

مــرا ببـــــر به تماشـــای آسمــانی ها                      کــه در تلاقــــی دیــــوارهـا دلـم پوسید

 

                                                                      «دکتر محمّدرضا روزبه»

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، انواع ادبی، شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: شعر, غزل, دکتر محمدرضا روزبه, شعر معاصر,
نويسنده : ....


غزلی از خاقانی

ای سودای تو خون جگرها               بر شده در سر سودای تو سرها

در گلشن به شاخ شجر من                    گلها نشکفند    و برآمد  نه ثمرها

ای در سر عشاق ز شور تو شغب‌ها                وی در زهاد ز سوز تو اثرها

آلوده به خونابهٔ هجر تو روان‌ها                       پالوده ز اندیشهٔ وصل تو جگرها

وی مهرهٔ مرا زخم زمانه                         در ششدر تو فرو بسته گذرها

کردم خطر و بر سر کوی تو گذشتم                 بسیار عاشق ازین گونه خطرها

از که خبر ز عشقت             ز بیخبری او به رفت خبرها

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، انواع ادبی، ادبیات کودک ، ،
:: برچسب‌ها: شعر, خاقانی, ادیات,
نويسنده : ....


مشاعره ای جالب

خانم ناهید نوری :

 

 

 
 
به نام خدایی که زن آفرید / حکیمانه امثال من آفرید

 

 
خدایی که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفرید !

 

 
برای من انواع گیسو و موی / برای تو قدری چمن آفرید !

 

 
مرا شکل طاووس کرد و تورا / شبیه بز و کرگدن آفرید !

 

 
به نام خدایی که اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آفرید

 

 
تورا روز اول به همراه من / رها در بهشت عدن آفرید

 

 
ولی بعداً آمد و از روی لطف / مرا بی کس و بی وطن آفرید

 

 
خدایی که زیر سبیل شما / بلندگو به جای دهن آفرید !

 

 
وزیر و وکیل و رئیس ات نمود / مرا خانه داری خفن آفرید

 

 
برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب / شراره ، پری ، نسترن آفرید

 

 
برای من اما فقط یک نفر / "براد پیت من" را" حَسَنْ" آفرید !

 

 
برایم لباس عروسی کشید / و عمری مرا در کفن آفرید

 

به نام خدایی که سهم تو را / مساوی تر از سهم من آفرید

 

پاسخ  از نادر جدیدی :

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                         که زن از همان بدو پیدایش‌ات / نشسته مداوم تو را در کمین

برگرفته از سایت گوناگون



:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: شعر, مشاعره,
نويسنده : ....


گذر عمر

زندگی یک ساعت شماته داره

کوک شده برای مردن یا تولدی دوباره

زندگی یک ساعته

هر ثانیه اش یک نعمته

بدونید قدر همو آدما دم غنیمته

آی ادما دم غنیمته

روز مثل ثانیه و هفته مثل دقیقه هاست

عمر آدم شادی و غمگین به گذشته لحظه هاست

میگذره به خواب و بیداری و هوش و یا به مستی

خوش به حال اون کسی که از غم و غصه جداست

عمری که گذشته برگشت نداره

پیری هم مردنو سوغات میاره

بیایید دور بریزیم کینه هارو

باید آدم جای سازش بزاره

منبع:پرشین استار

 



:: موضوعات مرتبط: متن ادبی، شعر، ،
:: برچسب‌ها: گذر عمر, شعر,
نويسنده : ....


شعر........

 اعتبــار شـــعرهای عاشــقانه
چشـــم های ِتوست
پـلک نبـــند
بیــکار میــمانند
اینــهمه شــاعر..!!


ـــــ نیلوفر ثانی ـــــــــــبرگرفته از سایت تیوال



:: موضوعات مرتبط: شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: نیلوفر ثانی, شعر, معاصر, تیوال,
نويسنده : ....


شعر...........شاملو

میان افتاب های همیشه

زیبایی تو لنگریست.

نگاهت

شکست ستمگریست.

و چشمانت با من گفتند

که فردا

روز دیگریست.

شاملو

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: شاملو, شعر,
نويسنده : ....


شعر........

 

 تمام هستیم اینجا به پای کودکیم مرد

تمام کودکیم را حصار درد وغمت خورد

تو آن روز که درچمنزار خیالم قدم می گذاشتی

وبا عبور از هفت وادی ذهنم به قلبم می رسیدی

مرا که آنگونه سرکش از غرور جوانی

بر بیشه های دانسته ونشناخته می تاختم

رام کردی در حیاطی بوسعت تمام دلتنگی های کودکانه ام جای دادی
 ******************

زهراپورخسروانی

برگرفته از سایت تیوال

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: شعر, زهرا پور خسروانی تیوال,
نويسنده : ....


کمی دلتنگی....................

زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغ اش کردیم . . .
"سهراب سپهری"

************************

راه مقصود

خـون مـی‌خـورم چـو غـنـچـه کــه جــز بــاد         در ایــن زمـانـه مـحــرم پـیــغــام راز نیست

آواره‌گــــــرد وادی تـــــــشــــــویـــــــش را          آن قـبـله‌ای که مـی‌طـلـبـی در حـجـاز نیست

راهـی کـه سـر بـه درگـه مـقصود مـی‌نـهـد          صد عمر اگر در آن به سـر آید دراز نیست

فریدون توللی

***************

رسم " خوب " ها همین است ؛
حرف آمدنشان شادت می کند
و ماندنشان ...
با دلت چنان می کند
که هنوز نرفته ...

دلتنگشان می شوی !

 **********************

میان مرغان مهاجر آن که در انتهاست شاید ضعیف ترین باشد ...

شاید امّا ...

دل بسته ترین است ...

**************

 

 



:: موضوعات مرتبط: متن ادبی، نثر، شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: شعر, سهری, سهراب, فریدون توللی, دل تنگی, وابستگی,
نويسنده : ....


دکتربازی | اسماعیل امینی

 

دکتربازی | اسماعیل امینی  (دل نوشته ها)

خاک ایران یکسر از دکتر پر است
هرکه دکتر نیست نانش آجر است
ملک ایران سرزمین دکتران
این‌قدر دکتر نباشد در جهان
شهر دکتر، کوچه دکتر، باغ دک
کبک دکتر، فنچ دکتر، زاغ دک
برگرفته از وبلاگ گوهر پارسی

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: دکتر بازی, شعر, طنز, گوهر پارسی,
نويسنده : ....


غزلی از افشین یداللهی

 

شبحِ انتظارپوش

 بانوی فصل درختان سارپوش!
مهتاب پنجره‌های غبارپوش!

بانوی آبی آبان و آسمان! 

ای پرحرارتِ سردِ بهارپوش! 

زیبایی تارک دنیای بی‌حصار! 

اعجاز صومعه‌های حصارپوش!

روح شرابی و قانونِ مست‌ها
 
ای بی‌تو، خُم خفقانی خمارپوش!

دیدی که رفتنت از شهرِ شعرِ من
 
یعنی غروب ِ زمینی مزارپوش؟

پر می‌دهی که مرا در قفس کنی
 
ای جبرِ گاه‌به‌گاه اختیارپوش!

آواره‌ام که تو عریان کنی مرا
 
آری... منم، شبحِ انتظارپوش

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: شعر, افشین یداللهی,
نويسنده : ....


سریال مدار صفر درجه و افشین یداللهی

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

 

وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

 

من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو ، نه آتشی و نه گِلی

 

چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

چیز ر آنسوی یقین شاید کمی هم کیش تر

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود

من عاشق چشمت شدم...

(شاعر: دکتر افشین یداللهی،خواننده:علیرضا قربانی،آهنگساز : فردین خلعتبری)

 

 



:: برچسب‌ها: شعر, افشین یداللهی, سریال, مدار صفر درجه,
نويسنده : ....


ادبیات معاصر(2) حمید مصدق اشعار

خواب رؤياي فراموشيهاست
خواب را دريابم
که در آن دولت خاموشيهاست
من شکوفايي گلهاي اميدم را در رؤياها مي بينم
و ندايي که به من مي گويد :
گر چه شب تاريک است
دل قوي دار ، سحر نزديک است
****************************
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاک سحري ؟
نه
از آن پاکتري
تو بهاري ؟
نه
بهاران از توست
از تو مي گيرد وام
هر بهار اين همه زيبايي را
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو
**********************



:: موضوعات مرتبط: شعر، شعرمعاصر، ،
:: برچسب‌ها: حمید مصدق, شعر, معاصر,
نويسنده : ....


ادبیات معاصر(2) حمید مصدق اشعار

در شبان غم تنهايي خويش
عابد چشم سخنگوي توام
من در اين تاريکي
من در اين تيره شب جان فرسا
زائر ظلمت گيسوي توام
گيسوان تو پريشان تر از انديشه ي من
گيسوان تو شب بي پايان



:: موضوعات مرتبط: شعر، شعر نو، ،
:: برچسب‌ها: حمید مصدق, شعر, ادبیات معاصر,
نويسنده : ....


شیشه پنجره را باران شست ...... (حمید مصدق)
وای باران باران

شیشه ی پنجره را باران شست

از دل من اما  چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربی رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، شعر نو، ،
:: برچسب‌ها: حمید مصدق, شعر, باران, شیشه پنجره, عشق,
نويسنده : ....


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد