سفیر سیمرغ، وبلاگ تخصصی ادبیات فارسی

امید

 

برگرفته از:http://microblogger.ir/



:: موضوعات مرتبط: تصاویر، ،
:: برچسب‌ها: امید, موفقیت,
نويسنده : ....


قورباغه ها
FROGS
 

قورباغه ها
Once upon a time there was a bunch of tiny frogs..... Who arranged a running competition.

 

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با

 

هم مسابقه ی دو بدند .

 

The goal was to reach the top of a very high tower.
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود .
 big crowd had gathered around the tower to see the race and cheer on the contestants. ...

 

جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند ...

 

  The race began....

 

و مسابقه شروع شد ....
 

 

Honestly,no one in crowd really believed that the tiny frogs would reach the top of the tower.
راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند ..

 

  You heard statements such as:
شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید :

 

'Oh, WAY too difficult!!'
'
اوه,عجب کار مشکلی !!'

 

'They will NEVER make it to the top.'
'
اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند
.'

 

or
یا :

 

'Not a chance that they will succeed.. The tower is too high!'
'
هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه !' 

 

The tiny frogs began collapsing. One by one....
قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند ...  

 

Except for those, who in a fresh tempo, were climbing higher and higher....
بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند ...
The crowd continued to yell,  'It is too difficult!!! No one will make it!'
جمعیت هنوز ادامه می داد,'خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه !'
More tiny frogs got tired and gave up....
و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف ...

 

But ONE continued higher and higher and higher....
ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر ....

 

This one wouldn't give up!
این یکی نمی خواست منصرف بشه !  

 

At the end everyone else had given up climbing the

 

tower. Except for the one tiny frog who, after a big effort, was the only one who reached the top!
بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه

 

کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید !
THEN all of the other tiny frogs naturally wanted to

 

know how this one frog managed to do it?
بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این  کار رو انجام داده؟

 

A contestant asked the tiny frog how he had found the strength to succeed and reach the goal?
اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟

 

  It turned out....
و مشخص شد که ...

 

That the winner was DEAF!!!!
برنده ی مسابقه کر بوده !!!
 
The wisdom of this story is:
Never listen to other people's tendencies to be negative or pessimistic. ...   because they take your
most wonderful dreams and wishes away from you -- the ones you have in

 

your heart!

 

Always think of the power words have.
Because everything you hear and read will affect your actions!
نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که :
هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید... چون

 

اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند--چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید !
همیشه به
قدرت
کلمات فکر کنید .
چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره

 

Therefore:
پس :

 

ALWAYS be....
همیشه ....

 

POSITIVE!
مثبت فکر کنید !

 

And above all:
و بالاتر از اون

 

Be DEAF when people tell YOU that you cannot fulfill your dreams!
کر بشید هر وقت کسی خواست به شما  بگه که به آرزوهاتون نخواهید رسید !

 

Always think:
و هیشه باور داشته باشید :

 

God and I can do this!
من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم

 

Pass this message on to 5 'tiny frogs'  you care about.
این متن رو به 5 "قورباغه كوچولو" که براتون اهمیت دارند بفرستید .. Give them some motivation!! !

 

به اون ها کمی امید بدید !!

 

  Most people walk in and out of your life......but FRIENDS Leave footprints in your heart 
 
آدم های زیادی به زندگی شما وارد و از اون خارج میشن... ولی

 

دوستانتون جا پا هایی روی قلبتون جا خواهند گذاشت....

 

*موفق باشی*

برگرفته از سایت گوناگون




:: موضوعات مرتبط: متن ادبی، داستان، داستانک، نثر، نثر،داستان، ،
:: برچسب‌ها: داستانک, موفقیت, امید, آرزو,
نويسنده : ....


جملات فلسفی

 وفـاداری یک زن زمانی معـلوم میشود که مــردش هــیچ نداشته باشد

وفـاداری یک مـرد زمانی معـلوم میشود کــه همــه چــیز داشـته باشـد . . .

 ***************************
از قضاوت کردن دست بکش تا آرامش را تجربه کنی . . .
“دیباک چوپوا”

**********************

  مهم نیست دیگران در مورد شما چگونه فکر می کنند

مهم این است که تصویر ذهنی شما از خودتان چگونه است . . .

 ********************

بدترین راننده قانون مند در شهر بسیار بهتر از بهترین راننده قانون شکن رانندگی میکند

********************** 

ایمان به این معنا نیست که کشتی شما هیچگاه دچار طوفان نمی شود

بلکه یعنی کشتی شما هیچگاه غرق نمی شود . . .

 **************
من در رقابت با هیچکس جز خودم نمی باشم

هدف من مغلوب نمودن آخرین کاری است که انجام داده ام . . .

(بیل گیتس)

****************

یک در آغوش کشیدن بی صدا میتواند برای قلبی محزون

هزاران کلمه معنی داشته باشد . . .

 ****************
هم اکنون که در حال نفس کشیدن هستید

شخص دیگری نفس های آخرش را میکشد

پس دست از گله و شکایت بردارید و با داشته هایتان زندگی کنید . . .

************* 

چیز های خوب به سراغ کسانی میروند که صبر میکنند

اما چیز های بهتر به سراغ کسانی میروند که برایش تلاش  میکنند . . .

 *****************
زبان هیچ استخوانی ندارد

اما آنقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند . . .

مراقب حرف هایتان باشید

*****************
همیشه نگاهتان به اون بالا باشه

تا دلتان از این پایین ها نگیره . . .

**************

گذران امروز ، برای شکایت از دیروز ، فردای بهترین نخواهد ساخت . . .

****************** 

برای اینکه انسان کاملی باشید لازم نیست حتما در یک رابطه قرار بگیرید

شما به واسطه آنچه که هستید کاملید ، نه به واسطه آنکسی که با او هستید

**************** 

میگویند با دوستان مروت با دشمنان مدارا

اما مشکل این است که این روزها نمی توان آنها را از هم تشخیص داد . . .

 *********************

وقتی کسی به زندگیتان وارد می شود

خدا اورا به دلیلی می فرستد

یا برای درس گرفتن از او

و یا برای ماندن با او برای همیشه . . .

 **********************

یادتان باشد ، وقتی خورشید می درخشد

هرکسی می تواند دوستتان داشته باشد

در طوفان است که متوجه میشوید چه کسی واقعا به شما علاقه دارد . . .

 ******************

خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد

خوشبخت کسی است که با مشکلات مشکلی ندارد . . .

 ***************
گاهی دو نفر باید از هم فاصله بگیرند

تا بفهمند چقدر نیازمند برگشتن به همدیگرند . .

************* 

گاهی خراب کردن پل ها چیز بدی نیست

چون مانع بازگشت شما به جاییست که از ابتدا نباید پا به آنجا می گذاشتید . . .

 ************

فرار از مشکلات مسابقه ای است که هرگز در آن برنده نخواهید شد . . .

 ***************

گله نکنید که چرا شخصی با شما درست رفتار نمی کند

اگر می دانید لیاقتتان بیشتر است

چرا با او رابطه دارید ؟

 ******************

منبع:RadsMs.com
 



:: موضوعات مرتبط: متن ادبی، نثر، ،
:: برچسب‌ها: موفقیت, امید, صبر,
نويسنده : ....


خداوند از انسان چه می‌خواهد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

http://www.goonagoon-groups.com/

شبی از شب‌ها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.

در همین حال مدتی گذشت، تا آن که استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت او را نظاره می کند.

استاد پرسید: برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می‌کنی؟

شاگرد گفت: برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطفش.

استاد گفت: سوالی می‌پرسم، پاسخ ده.

شاگرد گفت: با کمال میل استاد.

استاد گفت: اگر مرغی را پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟

شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آن که از گوشت و تخم آن بهره‌مند شوم.

استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟

شاگردگفت: خوب راستش نه...! نمی‌توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ برای خود، تصور کنم!

استاد گفت: حال اگر این مرغ برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را خواهی کشت، تا از آن بهره‌مند گردی؟!

شاگرد گفت: نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخم‌ها برایم مهم‌تر و با ارزش‌تر خواهند بود.

استاد گفت: پس تو نیز برای خداوند چنین باش!

همیشه تلاش کن، تا باارزش‌تر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی. تلاش کن تا آن قدر برای انسان‌ها، هستی و کائنات خداوند، مفید و باارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را به دست آوری.

خداوند از تو گریه و زاری نمی‌خواهد، او از تو حرکت، رشد، تعالی و با ارزش شدن را می‌خواهد و می‌پذیرد، نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را .....

برگرفته از سایت گوناگون



:: موضوعات مرتبط: متن ادبی، نثر، ،
:: برچسب‌ها: موفقیت, روانشناسی, ,
نويسنده : ....


ریسمان ذهنی
 
 
شيوانا به همراه تعداد زيادى از شاگردان خود صبح زود عازم معبدى در آنسوى کوهستان شدند. ساعتى که راه رفتند به تعدادى دختر و پسر جوان رسيدند که در کنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران کنار جاده وقتى چشمشان به گروه شيوانا افتاد، شروع کردند به مسخره کردن آنها و براى هر يک از اعضاى گروه اسم حيوانى را درست کردند و با صداى بلند اين اسامى ناشايست را تکرار کردند. شيوانا سکوت کرد و هيچ نگفت.

وقتى شبانگاه، گروه به آنسوى کوهستان رسيدند و در معبد شروع به استراحت نمودند. شيوانا در جمع شاگردان سوالى مطرح کرد و از آنها خواست تا اثرگذارترين خاطره اين سفر يک روزه را براى جمع بازگو کنند. تقريبا تمام اعضاى گروه مسخره کردن صبحگاهى جوانان کنار جاده را به شکلى بازگو کردند و در پايان خاطره از اين عده به صورت جوانان خام و ساده لوح ياد کردند.

شيوانا تبسمى کرد و گفت: شما همگى متفق القول خاطره اين جوانان را از صبح با خود حمل کرديد و در تمام مسير با اين انديشه کلنجار رفتيد که چرا در آن لحظه واکنش مناسبى از خود ارائه نداديد!؟
شما همگى از اين جوانان با صفت ساده لوح و خام ياد کرديد اما از اين نکته کليدى غافل بوديد که همين افراد ساده لوح و بى‌ارزش تمام روز شما را هدر دادند و حتى همين الآن هم بخش اعظم فکر و خيال شما را اشغال کردند.

اگر حيوانى که وسايل ما را حمل مى‌کرد توسط افسارى که به گردنش انداخته شده بود طول مسير را با ما همراهى کرد، آن جوانان با يک ريسمان نامريى که خود شما سازنده آن بوديد اين کار را کردند!!!
در تمام طول مسير بارها و بارها خاطره صبح و تک تک جملات را مرور کرديد و آن صحنه‌ها را براى خود بارها در ذهن خويش تکرار کرديد.

شما با ريسمان نامريى که ديده نمى‌شود ولى وجود داشت و دارد، از صبح با جملات و کلمات آن جوانان بازى خورده‌ايد. و آنقدر اسير اين بازى بوده‌ايد که هدف اصلى از اين سفر معرفتى را از ياد برده‌ايد. من به جرات مى‌توانم بگويم که آن جوانان از شما قوى‌تر بوده‌اند! چرا که با يک ادا و اطوار ساده همه شما را تحت کنترل خود قرار داده‌اند و مادامى که شما خاطره صبح را در ذهن خود يدک بکشيد هرگز نمى‌توانيد ادعاى آزادى و استقلال فکرى داشته باشيد و در نتيجه خود را شايسته نور معرفت بدانيد.

ياد بگيريد که در زندگى همه اتفاقات چه خوب و چه بد را در زمان خود به حال خود رها کنيد و در هر لحظه فقط به خاطرات همان لحظه بينديشيد. اگر غير از اين عمل کنيد، به مرور زمان حجم خاطراتى که با خود يدک مي‌کشيد آنقدر زياد مي‌شود که ديگر حتى فرصت يک لحظه تماشاى دنيا را نيز از دست خواهيد داد.
برگرفته از سایت گوناگون.

 


:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه، نثر،داستان، انواع ادبی، ،
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه, موفقیت, ,
نويسنده : ....


جملات زیبا

 

منبع ایران سان



:: موضوعات مرتبط: تصاویر، متن ادبی، ،
:: برچسب‌ها: جملات, موفقیت,
نويسنده : ....


داستان کوتاه

 دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند.

 
 
یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟
 
میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری...
 
 
 
میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق بیان کنی !!!
 
در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت..
 
میمون اول با دیدن هزار پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟
 
هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده ام ؟!
 
میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون راجع به همه چیز توضیح منطقی میخواهد!
 
هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و خواست توضیحی بدهد:
 
خوب اول این پا را حرکت میدهم، نه، نه. شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم ...
 
هزار پا مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند ولی هرچه بیشتر سعی میکرد، ناموفقتر بود.
 
پس با ناامیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمیتواند.
 
با ناراحتی گفت: ببین چه بلایی به سرم آوردی؟! آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه رفتن یادم رفت!!!
 
میمون دوم به اولی گفت: میبینی؟
 
! وقتی سعی میکنی همه چیز را توضیح دهی اینطور میشود...!
 
پس دوباره به غروب آفتاب خیره شد تا از آن لذت ببرد...
 
پائولو کوئیلیو

با تشکر از سایت گوناگون



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه، نثر،داستان، ،
:: برچسب‌ها: داستان, موفقیت, پائولو کوئیلیو,
نويسنده : ....


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد