بلال حبشی که بود؟(1)

سفیر سیمرغ، وبلاگ تخصصی ادبیات فارسی

بلال حبشی که بود؟(1)

. روستاها و شهرهایی که بین راه بودند خبر متلاشی شدن لشکر ابرهه را شنیده بودند و شنیده بودند یک جمعی هم فرار کردند می آمدند در مسیر راه قرار می‌گرفتند و یک ضربه ای به آنها می زدند. تا اینکه یک روستایی در بین راه بود در آن روستا مردی زندگی می کرد به نام مردِ خوش شانس، در آن روستا اسمش به خوش شانسی سر زبان ها افتاده بود، ‌این مرد هم آمده در مسیر لشکر شکست خوردۀ ابرهه،‌ آن قافله رسید و جلویش یک شتر بود، روی شتر کجاوه ای بود و افسار شتر هم به دستِ‌بردۀ سیاهی بود. این مرد خوش شانس گفت که این سهمِ‌من از غنائم، بقیه هم گفتند قبول است. این شتر را آورد و نرسیده به خانه گفت ببینیم که در آن کجاوه چیست؟ آن پردۀ کجاوه را کنار زد و دید که یک دختر زیبا رو در آن نشسته ، گفت تو کی هستی؟ گفت من حمامه هستم یعنی کبوتر، گفت چه کسی هستی؟ گفت دختر برادر ابرهه هستم. مرد خوش شانس هم اون خانم زیبا رو و شتر و بردۀ‌سیاه را آورد به خانۀ‌خودش همسرش وقتی نگاهش افتاد به این دخترِ زیبا خلقش تنگ شد و به همسرش گفت خانم ناراحت نباش من این را فردا می برم به مکه و بفروشم و با پول آن زندگی خودم را سامان بدهم، فردای آن روز دختر را برد به مکه یک ثروتمندی بود در مکه به نام خلف، به او گفت یک همچین چیزی برایت آورده ام می خری؟ ‌گفت بله که می خرم، چقدر می فروشی؟ به تفاهم رسیدند و پول دختر را داد به مرد خوش شانس، مرد خوش شانس وقتی داشت خداحافظی می‌کرد گفت: ببخشید میخواهی با این دختر چکار کنی؟ گفت به تو چه، تو دیگر این را فروختی ، می خواهم این را بکشم، به بدترین شکل می خواهم شکنجه اش دهم تا انتقامم را از ابرهه گرفته باشد. گفت : این دختر که گناهی ندارد اگر مرد بودی باید با ابرهه می جنگیدی، گفت تو دیگر فضولی نکن.

ادامه دارد..............................




:: موضوعات مرتبط: نثر، ،
:: برچسب‌ها: پیامبر اسلام, بلال حبشی, موذن, سپاه ابرهه, مکه,
نويسنده : ....