پیک زمحریر
باز سپید پیر ، در جنگل بلوط ، چرخی زد و نشست
بر دوش یک درخت
آرام و کنجکاو لختی به هم نهاد پلک نخفته را
سر زیر بال برد ، در فکر یک سؤال کارام و خواب از او
چندی ربوده بود:
این پچ پچ از کجاست؟ این همهمه ز چیست؟
این لرزه ی ظریف ، کاندر تن زمین ، چون یک تب خفیف ، احساس می شود!
حتی بلوط پیر ، در زیر پنجه ی ، پر اقتدار باز ،
در کار لرزه ای از حرم یک تب است.
باز سپید پیر - این پیک زمهریر - گردن کشید و دید
دستان آفتاب ، شولای برف را از شانه های کوه ، در حال کندن است
سبزینه ی حیات بر جعد کوهسار
و آهنگ نوبهار درساز جنگل است.
دید این نمی شود ، یک رستخیز سبز ، یک اتفاق نرم!
دیگر نمانده است جای درنگ بیش.
باید که برکشید زین ورطه رخت خویش!
باز سپید پیر پرهای نقره گون آهسته باز کرد
بر دوش نرم باد ناچار و نا امید خود را سوار کرد
جنگل بماند و باز مرغان نوبهار
یک لحظه ی دگر در عمق آسمان ، درحوض لاجورد
از خاطرات سرد جز لکه ای سپید چیزی دگر نبود.
دکتر محمد نوید بازرگان
:: برچسبها:
شعر،زمهریر,