سفیر سیمرغ، وبلاگ تخصصی ادبیات فارسی

تنهایی

رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید،
عکس تنهایی خود را در آب...
آب
در حوض نبود
ماهیان می گفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب،
لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید،
آمد اورا به هوا برد
که برد
****************************


:: موضوعات مرتبط: تصاویر، متن ادبی، شعر، ،
:: برچسب‌ها: تنهایی,
نويسنده : ....


غزلی از خاقانی

ای سودای تو خون جگرها               بر شده در سر سودای تو سرها

در گلشن به شاخ شجر من                    گلها نشکفند    و برآمد  نه ثمرها

ای در سر عشاق ز شور تو شغب‌ها                وی در زهاد ز سوز تو اثرها

آلوده به خونابهٔ هجر تو روان‌ها                       پالوده ز اندیشهٔ وصل تو جگرها

وی مهرهٔ مرا زخم زمانه                         در ششدر تو فرو بسته گذرها

کردم خطر و بر سر کوی تو گذشتم                 بسیار عاشق ازین گونه خطرها

از که خبر ز عشقت             ز بیخبری او به رفت خبرها

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، انواع ادبی، ادبیات کودک ، ،
:: برچسب‌ها: شعر, خاقانی, ادیات,
نويسنده : ....


مشاعره ای جالب

خانم ناهید نوری :

 

 

 
 
به نام خدایی که زن آفرید / حکیمانه امثال من آفرید

 

 
خدایی که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفرید !

 

 
برای من انواع گیسو و موی / برای تو قدری چمن آفرید !

 

 
مرا شکل طاووس کرد و تورا / شبیه بز و کرگدن آفرید !

 

 
به نام خدایی که اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آفرید

 

 
تورا روز اول به همراه من / رها در بهشت عدن آفرید

 

 
ولی بعداً آمد و از روی لطف / مرا بی کس و بی وطن آفرید

 

 
خدایی که زیر سبیل شما / بلندگو به جای دهن آفرید !

 

 
وزیر و وکیل و رئیس ات نمود / مرا خانه داری خفن آفرید

 

 
برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب / شراره ، پری ، نسترن آفرید

 

 
برای من اما فقط یک نفر / "براد پیت من" را" حَسَنْ" آفرید !

 

 
برایم لباس عروسی کشید / و عمری مرا در کفن آفرید

 

به نام خدایی که سهم تو را / مساوی تر از سهم من آفرید

 

پاسخ  از نادر جدیدی :

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                         که زن از همان بدو پیدایش‌ات / نشسته مداوم تو را در کمین

برگرفته از سایت گوناگون



:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: شعر, مشاعره,
نويسنده : ....


گذر عمر

زندگی یک ساعت شماته داره

کوک شده برای مردن یا تولدی دوباره

زندگی یک ساعته

هر ثانیه اش یک نعمته

بدونید قدر همو آدما دم غنیمته

آی ادما دم غنیمته

روز مثل ثانیه و هفته مثل دقیقه هاست

عمر آدم شادی و غمگین به گذشته لحظه هاست

میگذره به خواب و بیداری و هوش و یا به مستی

خوش به حال اون کسی که از غم و غصه جداست

عمری که گذشته برگشت نداره

پیری هم مردنو سوغات میاره

بیایید دور بریزیم کینه هارو

باید آدم جای سازش بزاره

منبع:پرشین استار

 



:: موضوعات مرتبط: متن ادبی، شعر، ،
:: برچسب‌ها: گذر عمر, شعر,
نويسنده : ....


شعر........

 اعتبــار شـــعرهای عاشــقانه
چشـــم های ِتوست
پـلک نبـــند
بیــکار میــمانند
اینــهمه شــاعر..!!


ـــــ نیلوفر ثانی ـــــــــــبرگرفته از سایت تیوال



:: موضوعات مرتبط: شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: نیلوفر ثانی, شعر, معاصر, تیوال,
نويسنده : ....


شعر...........شاملو

میان افتاب های همیشه

زیبایی تو لنگریست.

نگاهت

شکست ستمگریست.

و چشمانت با من گفتند

که فردا

روز دیگریست.

شاملو

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: شاملو, شعر,
نويسنده : ....


شعر........

 

 تمام هستیم اینجا به پای کودکیم مرد

تمام کودکیم را حصار درد وغمت خورد

تو آن روز که درچمنزار خیالم قدم می گذاشتی

وبا عبور از هفت وادی ذهنم به قلبم می رسیدی

مرا که آنگونه سرکش از غرور جوانی

بر بیشه های دانسته ونشناخته می تاختم

رام کردی در حیاطی بوسعت تمام دلتنگی های کودکانه ام جای دادی
 ******************

زهراپورخسروانی

برگرفته از سایت تیوال

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: شعر, زهرا پور خسروانی تیوال,
نويسنده : ....


دکتربازی | اسماعیل امینی

 

دکتربازی | اسماعیل امینی  (دل نوشته ها)

خاک ایران یکسر از دکتر پر است
هرکه دکتر نیست نانش آجر است
ملک ایران سرزمین دکتران
این‌قدر دکتر نباشد در جهان
شهر دکتر، کوچه دکتر، باغ دک
کبک دکتر، فنچ دکتر، زاغ دک
برگرفته از وبلاگ گوهر پارسی

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: دکتر بازی, شعر, طنز, گوهر پارسی,
نويسنده : ....


غزلی از افشین یداللهی

 

شبحِ انتظارپوش

 بانوی فصل درختان سارپوش!
مهتاب پنجره‌های غبارپوش!

بانوی آبی آبان و آسمان! 

ای پرحرارتِ سردِ بهارپوش! 

زیبایی تارک دنیای بی‌حصار! 

اعجاز صومعه‌های حصارپوش!

روح شرابی و قانونِ مست‌ها
 
ای بی‌تو، خُم خفقانی خمارپوش!

دیدی که رفتنت از شهرِ شعرِ من
 
یعنی غروب ِ زمینی مزارپوش؟

پر می‌دهی که مرا در قفس کنی
 
ای جبرِ گاه‌به‌گاه اختیارپوش!

آواره‌ام که تو عریان کنی مرا
 
آری... منم، شبحِ انتظارپوش

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: شعر, افشین یداللهی,
نويسنده : ....


شعر عشق صدای پای فاصله هاست......... سهراب سپهری

دم غروب ، میان حضور خسته اشیا

 

نگاه منتظری حجم وقت را می دید.
و روی میز ، هیاهوی چند میوه نوبر
به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود.
و بوی باغچه را ، باد، روی فرش فراغت
نثار حاشیه صاف زندگی می کرد.
و مثل بادبزن ، ذهن، سطح روشن گل را
گرفته بود به دست
و باد می زد خود را.

مسافر از اتوبوس
پیاده شد:
“چه آسمان تمیزی!”
و امتداد خیابان غربت او را برد.

غروب بود.
صدای هوش گیاهان به گوش می آمد.
مسافر آمده بود
و روی صندلی راحتی ، کنار چمن
نشسته بود:
“دلم گرفته ،…
دلم عجیب گرفته است.
تمام راه به یک چیز فکر می کردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد.
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.
چه دره های عجیبی !
و اسب ، یادت هست ،
سپید بود
و مثل واژه پاکی ، سکوت سبز چمن وار را چرا می کرد.
و بعد، غربت رنگین قریه های سر راه.
و بعد تونل ها ،
دلم گرفته ،
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز ،
نه این دقایق خوشبو،که روی شاخه نارنج می شود خاموش ،
نه این صداقت حرفی ، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند.
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.”

نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد :
“چه سیب های قشنگی !
حیات نشئه تنهایی است.”
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق ، تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس.
و عشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
- و نوشداری اندوه؟
- صدای خالص اکسیر می دهد این نوش.

و حال ، شب شده بود.
چراغ روشن بود.
و چای می خوردند.

- چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
- چقدر هم تنها!
- خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.
- دچار یعنی
- عاشق.
- و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد.
- چه فکر نازک غمناکی !
- و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.
- خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
- نه ، وصل ممکن نیست ،
همیشه فاصله ای هست .
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله ای هست.
دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیات میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که
- غرق ابهامند
- نه ،

 

 



:: موضوعات مرتبط: شعر، شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: اشعار , سهراب سپهری – عشق , صدای فاصله هاست,
نويسنده : ....


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد