مـن آواره ی نـاکـجـــــایـی تــریــن ردّپــــایــم
چه بـی انتهـــایم خـدایــا، چه بی انتهــــایـم
مـــرا دارد از خــود تهــی می کنــــد ذرّه ذرّه
همان حسّ گنگی که می جوشد از ژرفنایم
پُــــرم از غریبـیّ و لبـــریزم از بـی شکیبــی
خدایـا نمی دانـم امشـب کیام، در کجــایم
من و جستجوی تو ای نبض پنهان هسـتی
کجــای زمیــن و زمــانی؟ بگـــو تـا بیــــایم
بگــو از کجـای دلــم می وزی، سایه روشـن
کـه مـن بــا غریبــانگـی های تـو آشنــــایـم
کبودای زخمی که گل می کنی در سـکوتم
بنفشای بغضی که سر می کشی از صدایم
چو یک قاصـدک در پریشانی دسـت طوفان
در آشــوب بی ســـاحل یـادهـایت، رهـــایم
چو فانوس چشـمانم از آتش و انتظار است
بیــــا، ورنـه تا صبـح می پـژمـرد روشنـــــایم
هنــوز این منـم خیــره بر امتـــداد همیشه
که روزی تـو می آیی از آنسوی لحظه هایم
******************************
بیـــا کــه در پــس دیــوارها دلـم پوسید از ایـن تـوالـــی و تکـــرارها دلـم پوسید
بیـــا و پنجــره هـای همیشـه را وا کـن به سمت کوچه ی دیدارها، دلم پوسید
مــرا بـه آبــی پــروازهـا ببـــر یک صبــح که در سکـوت شب غـارها دلـم پوسید
نگاه صیقلی ات کو در این تکـدّر ســـرد ز بـس تـراکــــم زنگــارهـا، دلـم پوسـید
به چارگوشـه ی این عنکبوتخانه ی کور میــان کشمکــش تـــارهـا دلـم پـوسید
ببــار بر عطش زخـم های تشنه ی من کــه در عقیــــم نمکــزارهـا دلـم پوسید
مــرا ببـــــر به تماشـــای آسمــانی ها کــه در تلاقــــی دیــــوارهـا دلـم پوسید
«دکتر محمّدرضا روزبه»
:: موضوعات مرتبط:
شعر،
انواع ادبی،
شعر،
ادبیات غنایی،
،
:: برچسبها:
شعر,
غزل,
دکتر محمدرضا روزبه,
شعر معاصر,